دلِ بیقراران

دلِ بیقراران
طبقه بندی موضوعی
سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۲۲ ق.ظ

عشق پرنده


عشق پرنده[1]

خیلی دوست داشت امام را دعوت کند خانه اش،یک بار امام   دعوتش را قبول کرد.نشسته بودند روی یک تخت که صاحبخانه رفت غذا بیاورد.دو تا کبوتر داشتند زیر تخت با هم حرف می زدند.صاحبخانه که برگشت،دید امام  دارد می خندد!

گفت:«همیشه خندان باشید آقا!چه چیزی باعث خنده ی شما شده؟»

امام جواب داد:«این کبوترِ نر به ماده ی خود اظهار علاقه می کرد و می گفت:«بهخدا قسمروی زمین کسی را بیش تر از تو دوست ندارم مگر همین آقایی که روی تخت نشسته!»

مرد پرسید:«مگر شما زبان پرندگان را هم بلدید؟»

امام   این ایه را خواند:

«عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتینا مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ»[2]

«به ما زبان پرندگان اموخته شده و از هرچیز نصیبی داده شده است»

آری،پرندگان هم دوستش داشتند


[1]الخرائج و الجرائح:ج2،ص 834

[2]سوره نمل،آیه 16




نظرات (۳)

چه جالب:)ابراز علاقه وحیوونا هم بلدن..اما واقعیش..ما خیر سرمونم آدمیم
پاسخ:
مرسی از نظرتان
۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۵۷ رفیق خاموش
سلام:ممنون بابت حسن انتخابتون

زیبا بود و جالب
پاسخ:
سلام
خواهش میکنم:)
۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۷ خواندنی ها
وای چه داستان لطیف و زیبایی
لذت بردم از صداقت کبوتر نر :-)
خداحفظتون کنه
پاسخ:
قربان شما:)
حیوونا همشون صادقن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی