جمعه, ۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۰۱ ب.ظ
مردک خرفت
روزی مردکی پشمک موی و پشمک رویِ مرض دار به قصد کرم ریزی بسوی درخت سیبی همی شتافت و ملحدانه بدو گفت:ای درخت سیب که فقط سیب میاوری خاک بر سرت که فقط سیب میاوری از جلو چشمام سکوت کن
درخت سیب از این جواب اندوهگین گشت و سیبی از سیب هایش را بر روی مو های پشمکی مردک خرفت رها کرد، و از قضا موهای پشمکیش افتاد زمین چون مصنوع بود
درخت سیب گفت: مردک خرفت مو نداره خودش خبر نداره
مردک خرفت سیب گاز زنان و نعره زنان فرار همی کرد
تا داستان بی ربط تری دگر بای