دلِ بیقراران

دلِ بیقراران
طبقه بندی موضوعی
جمعه, ۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۰۱ ب.ظ

مردک خرفت

روزی مردکی پشمک موی و پشمک رویِ مرض دار به قصد کرم ریزی بسوی درخت سیبی همی شتافت و ملحدانه بدو گفت:ای درخت سیب که فقط سیب میاوری خاک بر سرت که فقط سیب میاوری از جلو چشمام سکوت کن

درخت سیب از این جواب اندوهگین گشت و سیبی از سیب هایش را بر روی مو های پشمکی مردک خرفت رها کرد، و از قضا موهای پشمکیش افتاد زمین چون مصنوع بود

درخت سیب گفت: مردک خرفت مو نداره خودش خبر نداره

مردک خرفت سیب گاز زنان و نعره زنان فرار همی کرد

تا داستان بی ربط تری دگر بای

نظرات (۱)

من دیگه حرفی ندارم :/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی